دفـــــاع مــقدس

ما در جنگ ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را شکستیم. امام خامنه ای

دفـــــاع مــقدس

ما در جنگ ابهت دو ابر قدرت شرق و غرب را شکستیم. امام خامنه ای

دفـــــاع مــقدس
این وبلاگ برای شهدا بنا شده و در تاریخ93/4/14شروع به کار کرده است.
تبلیغات




بایگانی
آخرین مطالب

۱۱ مطلب با موضوع «شهدا :: شهدای تفحص» ثبت شده است

در سال 1309 در شهرستان محلات، در خانواده‌ای کشاورز و متدین به دنیا آمد. پس از تحصیلات مکتبی، در سال 1344 وارد حوزه علمیه قم شد تا از بحر، بی‌کران بزرگان آن دیار در جوار دخت موسی بن جعفر (علیه السلام)آستانه مقدسه حضرت فاطمه معصومه (سلام الله علیها) جرعه بنوشد. بزرگانی نظیر آیه الله بروجردی، آیت الله خوانساری و دیگر نخبگان عرصة فقه و فقاهت، و از همه مهمتر تلمّذ در محضر پیرمراد عارفان دلداده، همو که راه و رسم عشق و عشقبازی، را به این طلبة جوان آموخت، آموخت که در ره دوست، خون و جان شیرین بهایی است بی مقدار، او که از سالهای حضور در محلات، با پیر خمین همدم بود و از نور وجودش بهره‌مند بود، در قم نیز چون پروانه برگرد شمعش فیض می‌برد . با شهید مصطفی خمینی هم سال بودند و یاری دیرینه، و از این طریق رابطة ایشان با خانوادة امام - رحمه الله علیه - صمیمی‌تر گشت

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۸:۱۱
احمد سلطانی محمدی


او سال 1355 در شهر تبریز چشم به جهان گشود. 11 بهار بیشتر از عمر پربارش نگذشته بود که رهسپار منطقه عملیاتی بیت‌المقدس2 شد. عشق او به رزمندگان جبهه باعث شد به‌عنوان نیروی فعال پایگاه مقاومت مسجد حضرت علی(ع) کار خود را آغاز کند و همچنین به یاری گروه تدوین تاریخچه لشکر 31 عاشورا برود. ابراهیم سال 74 همزمان با سالگرد ارتحال حضرت امام(ره) به همراه کاروان عاشقان روح‌الله(ره) از لشکر 31 عاشورا با پای برهنه صدها کیلومتر راه را پیاده به حرم رفت و پس از بازگشت با اصرار فراوان به گروه تفحص پیوست و راهی منطقه عملیاتی فکه شد و سرانجام زمانی که در منطقه عملیاتی والفجر یک در دمای 50 درجه در ساعت 12 ظهر مشغول جستجوی پیکر مفقودان جنگ بود، 7 تیر 1374 در فکه بر اثر انفجار نارنجک پوسیده‌ای به شهدای گلگون‌کفن جنگ تحمیلی پیوست

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۳ ، ۱۸:۰۵
احمد سلطانی محمدی
اردیبهشت ماه سال 1347 که شکوفه‌های بهاری در چهلمین شب شهادت دومین پسر حضرت فاطمه (س) خلعت ماتم بر تن کرده بودند، صدای گریه غنچه نوشکفته‌ای به نام «حسین» در فضای خانه پیچید، او دوران کودکی را در خانواده‌ای پر محبت همراه برادرانش با بازی های کودکانه سپری کرد. صابری همیشه مؤدب و بسیار تیز هوش بود و به فراگیری علم علاقه زیادی داشت. اوبا اوج گیری مبارزات مردمی علیه رژیم ستم‌شاهی هم‌پای دیگر اقشار مردم در تظاهرات و راهپیمائی‌ها با عشق به امام خمینی حضور پیدا می‌کرد. پس از پیروزی انقلاب اسلامی در 14 سالگی به عضویت بسیج پایگاه مسجد امام حسین (ع) درآمد . شب‌ها در سنگر مسجد به پاسداری مشغول بود و در این پایگاه الهی حضوری چشم‌گیر داشت
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۱۱
احمد سلطانی محمدی

علی (امیر) در سال 1343 در روز هفدهم صفر ماه قمری در تهران پا بر خاک نهاد، تحصیلاتش را تا پایان دوره راهنمایی ادامه داد، با آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج مسجد درآمد و با شوری وصف‌ناشدنی به فعالیت مذهبی پرداخت. تابستان سال 1361 هم‌زمان با شروع عملیات رمضان در هفده سالگی به جبهه رفت و کارش را در گردان تخریب لشگر 27 محمدرسول‌الله (ص) آغاز نمود. در عملیات والفجر مقدماتی همراه گردان حنظله به منطقه فکه رفت و از ناحیه دست مجروح شد. در عملیات والفجر 8 برای همیشه پایش را از دست داد و با وجود 70 درصد جانبازی (شیمیایی، موجی، قطع پا و 25 ساچمه در دست) باز هم از میهن اسلامی دفاع نمود. او در سال 1367 با دوشیزه‌ای پارسا ازدواج کرد و صاحب دو فرزند شد، علی به علت علاقه به نظام مقدس جمهوری اسلامی به عضویت نهاد مقدس سپاه درآمد و توانست با تلاش بسیار مدرک دیپلم خود را دریافت نماید.

محمودوند در سال 1371 بعد از شهادت سیدعلی موسوی به یاری برادران گروه تفحص شتافت و 8 سال در میان خاک های تفتیده جنوب برای یافتن پیکر شهدا تلاش نمود، به طوری که دو مرتبه پای مصنوعی خود را بر اثر کار زیاد از دست داد، فرمانده‌ی دلیر گروه تفحص لشگر27 محمدرسول‌الله (ص) سرانجام در تاریخ 1379/11/22 در منطقه فکه بر اثر انفجار مین در جرگه شاهدان قرار گرفت. علی در سن 36 سالگی تنها پسرش عباس را که نابینا و فلج بود، به همراه دخترش در نزد ما به یادگار گذاشت. پیکر پاکش را در قطعه 27 بهشت‌زهرا طبق وصیت او به خاک سپردند.

 

 

به روایت شهید مجید پازوکی

علی محمودوند، یه علی محمودوند من می‌گم یه علی محمودوند می‌شنوی. بعضی‌ها رو نمی‌شه همین جوری با حرف نشون داد، مثلاً بگی این بود علی محمودوند.

اون ور بیشتر می‌شناسنش. اصلاً بهتر می‌دونن چی کار کرد. خدا بیشتر می‌دونه چیکار کرد، کسی نمی‌شناختش.

شخصیتش عجیب و غرببی بود. پانزده سال با هم رفیق بودیم. شخصیتش رو خیلی سخت می‌شد آدم بشناسش. اصلاً بعضی موقع‌ها یه چیزهایی می‌گفت من الان هم تو فکرم که این یعنی چی؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۸
احمد سلطانی محمدی

اول فروردین 1346 خداوند، عیدی خانواده پازوکی را پسری به نام مجید قرار داد که عطر حضورش اهالی خانه را سرمست کرد. او سال 1361 رنگ و بوی جبهه گرفت و به‌عنوان تخریبچی، زخم‌های تنش دفتر خاطراتی از رزم بی‌امانش شد. یک بار از ناحیه دست راست مصدوم شد، بار دیگر از ناحیه شکم؛ حالش خوب نبود ولی او همه چیز را به شوخی می‌گرفت و درد را با خنده پذیرایی می‌کرد. پس از پایان جنگ در سال 69، منطقه کردستان، کانی‌مانگا و پنجوین حضور او را در قرارگاه رمضان و جنگ با ضد انقلاب و اشرار غرب کشور به خاطر سپردند. دفاع هنوز برای مجید ادامه داشت، او با بیش از 70 ماه حضور در جبهه‌ها، شرکت در 20 عملیات را آوردگاه عشق خود کرده بود. سال 71 با آغاز کار تفحص لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) در منطقه جنوب او نیز به خیل جستجوگران نور پیوست و مسئول گروه تفحص لشکر 27 شد و هفدهم مهر 80، دعای سرهنگ جانباز مجید پازوکی برای شهادت، نزدیک پاسگاه وهب عراق منطقه عمومی فکه مستجاب شد.

 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۷
احمد سلطانی محمدی

جلال سال 1351 در روستای «آق تپه نشر» از توابع شهرستان همدان چشم به جهان گشود. 15 سال بیشتر نداشت که برای گذراندن آموزش‌های نظامی به پادگان قهرمان شهر رفت، ولی پس از اتمام دوره مسئولان به علت کمی سن از اعزام او به جبهه جلوگیری کردند. او از طرف نمایندگی جستجوی مفقودان ستاد کل نیروهای مسلح به قرارگاه غرب مستقر در ایلام و از آنجا به منطقه سومار اعزام شد. سرانجام موعد وصال فرا رسید و جلال شعبانی، ظهر پنجشنبه 30 شهریور 74 بر اثر انفجار مین در منطقه «قلاویزان» به عرشیان پیوست و پیکر خونین و پاره‌پاره جلال در حالی که فقط دست راستش سالم بود، بدون سر، با سینه‌ای سوراخ و دست و پایی قطع شده در گلزار شهدای همدان (باغ بهشت) به خاک سپرده شد

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۵
احمد سلطانی محمدی

 

محمدرضا در جرگه آنانی بود که به شوق شاد کردن مادری دلسوخته که سال‌ها در انتظار فرزندش چشم به در دوخته بود، راهی دیار جنوب شد و همراه تکاوران لشکر 58 ذوالفقار نیروی زمینی ارتش به منطقه مهران رفت و سرانجام در جستجوی گل گمشده‌‌ مادری پیر دوم آبان‌ 82 جان به جان آفرین تسلیم کرد. محمدرضا آن روز مامور پاکسازی میدان مین بود و در اثر سانحه انفجار به علت شدت جراحات وارده به شهادت رسید. مزار پاکش در امامزاده عقیل اسلامشهر قرار دارد.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۳ تیر ۹۳ ، ۱۹:۰۳
احمد سلطانی محمدی

هشتمین روز از فصل پاییز 1351 به دنیا آمد. عباس از سال 63 در بسیج مسجد نارمک شروع به فعالیت کرد و در سیزده سالگی قامت به لباس زیبای بسیج آراست و با تغییر سال تولدش در شناسنامه و ارائه رضایتنامه‌ای به امضای برادرش ـ حسن ـ و با بدرقه پدرش عازم جبهه شد و سال 64 در عملیات آبی ـ خاکی در منطقه فاو عراق شرکت کرد و مجروح شیمیایی شد. در طول مدت جنگ در عملیات‌ کربلا5، بیت‌المقدس2، 4 و 7 با عنوان بسیجی با سمت تخریبچی و بی‌سیم‌چی شرکت داشت و بعد از جنگ نیز در عملیات‌ برون‌مرزی، بحران خلیج‌فارس حضور داشت و دچار موج‌گرفتگی شد. عباس با عضویت در کمیته جستجوی مفقودان مامور در گروه تفحص لشکر 27 در سمت مسئول تخریب همیشه در جستجوی شهداء، چون عاشقی دلسوخته در تمنای شهادت بارها روانه بیابان‌های قلاویزان، فکه، طلائیه و شلمچه شد و سرانجام هفتم محرم مصادف با 5 خرداد 75 برای پیدا کردن شهدا در کانالی معروف به والمری در منطقه عملیاتی والفجر یک (فکه) بر اثر انفجار مین به وصال حق رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۷
احمد سلطانی محمدی


محمود غلامی فتلکی سال 1346 در نجف‌آباد اصفهان به دنیا آمد. او نیز مثل همه دانش‌آموزان به‌شوق حضور در جبهه‌ها درس را رها کرد و با عضویت در بسیج مسجد، سنگر جبهه را انتخاب کرد و با تغییر سال تولدش در عملیات والفجر مقدماتی حضور پیدا کرد و داوطلبانه به گروه تخریب پیوست و بعد در والفجر 3 و 4 شرکت کرد. دی 62 عضو رسمی سپاه شد و در خیبر و بدر نیز صفحات تاریخ رزم را ورق زد. محمود سال 64 دوره مربیگری تخریب را آموزش دید و با حضور در عملیات‌ والفجر8، کربلای5، 8 و نصر7 و بیت‌المقدس2،4،7 و غدیر همچنان در بزم رزم عاشقانه جبهه‌ها مهمان بود که در همین دوران از ناحیه کتف و دست مجروح و جانباز شد. با پایان جنگ، دست تقدیر او را به جبهه تفحص اعزام کرد و 2 دی 74 به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۶
احمد سلطانی محمدی


من و سعید در همه لحظات با هم بودیم و قرار بود با هم برای تفحص به فکه برویم. وقتی سر کار رفتم، به من گفتند که اسمم در قرعه کشی برای مکه درآمده است. به سعید گفتم: قرار است به مکه بروم؛ از آنجا که برگشتم، حتماً به فکه می‌آیم. سعید با لبخند همیشگی پاسخ داد: «تو برو مکه، من هم می‌روم فکه؛ ببینیم کدامیک از ما زودتر به خدا می‌ رسیم؟».

 

سحرگاه هفدهم اسفند 1347 تولد سعید، نویدبخش بهاری زودهنگام در جمع خانواده شد. سعید سال 1361 عضو پایگاه بسیج شهید مطهری شد و با رها کردن مدرسه به جبهه رفت. حدودا 13، 14‌سالش بود که شناسنامه‌اش را دست کاری کرد و بدون این‌که به خانواده‌اش بگوید به جبهه رفت. او تا سال 1367 در تسلیحات گردان حمزه لشکر 27 محمد رسول‌الله(ص) مشغول بود و پنج بار مجروح شد و در جریان عملیات کربلای 5 و مرصاد، از ناحیه بازو و شکم جراحات شدیدی برداشت. پس از جنگ، سعید سال 74 وارد کمیته تفحص شد و به جستجوی پیکر پاک شهدا پرداخت. سرانجام دوم دی 74، آخرین روز ماه رجب در ارتفاعات 112 فکه، به شهادت رسید.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۲ تیر ۹۳ ، ۱۹:۴۵
احمد سلطانی محمدی